ولادت فرخنده و مسعود نهمین آیت سروری و پیشوای کرامت و بخشندگی، امام محمد تقی علیه السلام مبارک باد 

زینتِ بخشندگان، امام جواد (ع) می آید تا زمین مدینه، یک بار دیگر مولودی دیگر از نسل هابیل را به شادباش بنشیند. می آید تا چشمان آسمان را به روشنی سیمایش روشن شود و لاهوتیان را در شادی میلاد خویش فرو برد. 

 

کبوتر دل در هوای طواف گنبد نورانی کاظمین، پر می گشاید تا همراه با  فرشتگان الهی

 حرم مطهرش را با بال‌های خود غبار بروبد و دیده را به ضریح او روشن سازد. در زاد روز مولود مبارک رجب، با یک آسمان نیاز از یگانه بی همتا می خواهیم در دریای بی کران بخشش جوادالائمه غرقمان سازد و در زمره شیفتگان واقعی او قرارمان دهد.  

 

 

 

ولادت باسعادت کوچک ترین یاور کربلا و باب الحوائج الی الله، شش ماهه

حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)،حضرت علی اصغر (ع) فرخنده باد.   

دهم رجب سال ۶۰ هجری قمری  است. خانه امام حسین (ع) دوباره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند. 

 

نامش را علی نهاد. مانند دو پسر دیگرش و عشقی بیکرانه از محبت پدر و مولای خویش علی (ع) را به تصویر کشید. نامش را علی نهاد و فرمود که اگر خدا هزار پسر به او دهد، همه را علی نام خواهد نهاد. آری، او هم علی بود که شکوه و نامش، بلندتر از آسمان بود و زیباتر از صبح و روشن تر از باران.  

 

آغوش مهربان پدر تو را در خود جای می دهد و چشمان او بر تو می گرید. تو مولود کربلایی. تو شش  ماهه عاشورایی.تو آمده بودی که فقط در قافله عشاق بمانی. تو آمده بودی که همسفر کربلا شوی. تو  آمده بودی که حج را ناتمام بنهی. میلاد تو شادی را غریبانه کنار می زند و اشک را در چشمان همه جاری می سازد. آخر، تو از زندگی، فقط عطش و شهادت را دریافتی. تو آمده بودی که به شهادت آبرو دهی. تو کوچکترین قربانی هستی؛ اما با همه کوچکی، حماسه ات بی هماورد بود و نام تو در ردیف اول عشقبازان عاشورا حک شد. سلام بر نام بلندت که زمزمه مستان است، ای علی اصغر (ع).

بحر طویل ولادت حضرت زهرا(س)

 

جبرئیل است که باز آمده از جانب معبود سوی ختم رسل احمد محمود ولی خرم و خشنود که ای بود خدا را ز ازل مقصد و مقصود، خدا راست یکی گوهر نایاب رخش مهر جهان تاب کفش بحر در ناب تنش جان مجسم دمش آیت محکم که خواهد کند از لطف وکرامت این گوهر را به تو تقدیم که غیر از تو کسی لایق این هدیه شایسته نبود است و نباشد، به تو حکم آمده از ذات الهی که چهل روز و شب از همسر خود دور شوی غرق یم نور شوی نورعلی نور شوی ، آن در یکتای احد مظهر ا… و صمد دور شد از همسر و گردید روانه به سوی خانه بنت اسد آن مادر فرخنده مولا ، همه شان غرق تجلی، همه شان محو تولی و در آن چهل شب و چهل روز خدا گفت و خدا خواند و خدا دید و نمی دید به جز روی خدا را. 

این چهل شب همه پایان شد و پیغمبر اسلام ز سر تا به قدم جان شد و آئینه جانان شد و خندان به سوی خانه شتابان شد و کوبید در خانه و بگشود خدیجه در و ناگه نگهی کرد به خورشید رخ خواجه لولاک، چراغ دل افلاک تبسم به لبش بود و به از روز شبش بود ، گل انداخته ماه رخش از دیدن رخسار محمد ، و در آن مرحله جبریل امین بوسه نهادی به زمین گفت ای صاحب دین آمدم از خلد برین بر تو فرستاده خدا میوه جنت که در آن طینت زهراست، گل گلبن طاهاست که او را شرف ام ابیهاست، تناول کن و رو کن به سوی بستر دلدار به فرمان خدای احد قادر غفار ، چو شد منتقل آن نور مکرم ز پیغمبر اکرم در آن بانوی عالم، جلوات روی زهرا ز رخش گشت نمایان و ثنا گفت رسول دو سرا را. 

زنان قرشی یکسره از مادر اسلام بریدند، ز کاشانه او پای کشیدند، چو دیدند شده همسر و دلدا ر پیمبر، ز خدا باد درودش، به قیام و به سجودش که یکی طرفه ندا خواست ز اعماق وجودش، چه صفابخش ندایی چه فرخنده صدایی چه دل انگیز کلامی چه پیامی که الا مادر پاکیزه سرشتم، گل خوشبوی بهشتم، منم ای مادر فرخنده منم فاطمه فرزند تو دلبند تو، هم صحبت تو هم دم و غمخوار تو، غم نیست اگر خیل زنان از تو بریدند، مقام تو ندیدند، تو ناموس خدایی، تو کانون وفایی، تو دنیای صفایی تو که از هستی خود دست کشیدی و خدا فاطمه ات داد که روشن کند از پرتو انوار رخش چون دل پیغمبر و چشم تو همه عرض و سما را، خدیجه تک و تنها در امواج محن ها، نه یاور نه معین و نه مدد کار زده تکیه به دیوار که از لطف خدای احد قدر غفار رسیدند ز ره چهار زن پاک لب خویش گشودند و سلامش بنمودند، سلامش ز ادب باز نمودند، یکی گفت منم مریم عذرا، یکی گفت منم خواهر موسی، یکی گفت منم ساره، یکی گفت منم آسیه ای مادر زهرا، همگی دل به تو بستیم و تو را قابله هستیم که آری به جهان سیده کل نساء را. 

خواطین بهشتی همه گشتند ثناگوش، گهی بوسه نهادی به گل روش گهی دست کشیدند به پهلوش که یکباره همه حجزه او گشت پر از نور و درخشید جمالی که از آن چشم قمر کور و به رخ سوره والشمس به قامت شجر طور، بسی خوب تر از حور، نهاده به چشم کره خاک دو دستش سوی افلاک به ذکر احد پاک گهی حمد خدای ازلی گفت، گهی وصف نبی گفت،  گهی مدح علی گفت، به آواز جلی گفت، سپس خنده به رخ مادر زد و آن چهار زن پاک بگفتند سلامش، بستودند تمامش، همگان محو مقامش همه سرمست کلامش، همه شستند به ابریق بهشتی همه گفتند درود و  صلواتش، همه محوش همه ماتش همه مستش، همه دادند به هم دست به دستش، همه دیدند در او آئینه غیب نما را.

به تو پیوسته درودم، به تو هر لحظه سلامم که تویی حجت کل حجج ا…، تویی از همه اسرار الهی همه واقف، همه آگاه ز نور تو شده خلق بهشت و ملک و حوری و قلمان و سپهر و فلک و اختر و شمس و قمر الحق که تو خود جان رسولی و تو مرآت عقولی و تو زهرای بتولی و تویی حاکم صحرای قیامت و تویی مادر والای امامت، تویی آن عبد خدا جلوه که پیوسته خداوند فرستاده سلامش، تویی آن کس که همه هست جهان هست ز هستش، تویی آن کس که محمد زده گل بوسه به پیشانی و دستش، تو که دست همه گیری چه شود دست بگیری ز من بنده دلباخته بی سرو پا را.