به بهانه رسیدن قافله اسرا به دروازه شام...

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند

بر زخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت

ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی که سنگشان به سر نی نمی رسد

سمت سکینه خواهرمان سنگ می زنند

ازپای نیزه فاطمه را دور کن پدر!

این کورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه ی خوبی برایشان

حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری که با پدرش رفت و دور شد...

در کربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم : که کاخ مستی تان پایدار نیست

مردم لباس خاکی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر

گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید

در دستهای بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تکیه می کنیم

سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس کنید

پای سر بریده که جای قمار نیست!

خون گریه میکنی؟! به تو حق میدهم عمو

دیگر وسط کشیده شده حرف آبرو

یاقوتِ سرخ باور من را فروختند

بازار شام معجر من را فروختند

آهسته گریه کن پدرم! نشنود عمو

چادر نماز مادر من را فروختند

از بس که فکر منفعت این چپاولند

با خون و پوست، زیور من را فروختند

سودی نداشت زلف پریشان و سوخته

با یک نظر گلِ ِ سرِ من را فروختند

با چند ضربه چوبِ حراجِ کنار طشت

الماس اشک خواهر من را فروختند

کار از تمسخر لب یحیی گذشته است

از خیزران بپرس چه برما گذشته است  

ای تمام هستی ما به فدایت...

امام آمدند دم خیمه اش. دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود. به فرستاده گفته بود: « به آقا بگو عذر دارم، نمی آیم.» 

امام دلشان رضا نشد و خودشان آمدند صدایش کنند. گفت: «آماده مرگ نیستم ! اسب قیمتی ام مال شما» 

نگاهی کردند که از شرم زبانش بند آمد: «اسبت را نمی خواهیم.» 

چشم از او گرفتند، خیره شدند به خاک: « از اینجا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی؛ که اگر بشنوی و نیایی...» 

عبید الله بن حر جعفی سوار اسب قیمتی اش، به تاخت رفت و دور شد. . 

 

  

یک کوچه باز کنید که زهرا (س) رسیده است...

 

این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

 

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را

از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

 

از تل دوید مرثیه قتلگاه را

از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد

 

از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و

با گریه از اسیری خواهر شروع کرد

 

این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!

طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد

 

بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد

از روضۀ ربودن معجر شروع کرد

 

برگشت، روضه را به تمامی دشت برد

از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد

 

لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد

از التهاب مشک برادر شروع کرد

 

هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد

از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد

 

تیر از گلوی کودک من در بیاورید!

هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد

 

غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت

مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:

 

ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!

دم را برای روضه مادر شروع کرد

 

یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است

مداح بی مقدمه از در شروع کرد

 

هیزم می آورند حرم را خبر کنید

این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد

 

این شعر هم که قافیه هایش تمام شد

شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد