شنبه دوم ذی الحجّه سال 10 هجری قمری، 14 اسفند
سال 10 هجری شمسی، دوم مارس سال 632 میلادی
در هشتمین روز،کاروان حجّه الوداع که به «قُدَید» رسیده است، در آن جا توقف می کند. امیر مؤمنان علی وهمراهان او – که به فرمان پیامبر برای دعوت به حق و جمع آوری زکات وجِزْیه به نَجْران ویمن رفته اند- هم اینک با همراهان به سمت مکه ره می سپارند.
نجران- که منطقه ای مسیحی نشین در مرز یمن و حجاز است – خود حکایتی در فضیلت خاندان وحی در خاطره دارد. چند ماه پیش، هیئت نمایندگی مسیحسان نجران، مرکّب از شصت تن از برگزیدگان این قوم در پاسخ به ندای پیامبر صلی الله علیه واله وسلم – که آن ها را به قبول اسلام دعوت کرده بود – وارد مدینه شدند و وقایع و گفت وگو های بسیاری بین آنها و آخرین فرستاده خدا پیش آمد. سر انجام رهبران مسیحی نجران از قبول اسلام سرباز زدند و حاضر به پرداخت جزیه نشدند. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ایشان را به مباهله فرا خواندند؛ بدین سان که هر یک از دو طرف، برگزیده ترین ها، در نقطه ای خارج از مدینه به نفرین بر خیزند تا خداوند دروغگویان را از رحمت خویش دور سازد و بر آنان عذاب فرو فرستد. قرآن چنین می فرماید:
« ... فَقُل تَعالَوْا نَدْعُ أبناءَکُم و نساءَنا و نساءکُم وَ أنفُسَنا وَ أنفُسَکُم ثُمَّ نَبتهِلْ فَنَجعَلْ لَعنَتَ اللهِ علی الکاذِبینَ » (آل عمران / 61)
« پس بگو: بیایید – حاضر شویم – تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان وخودتان را فرا بخوانیم. سپس دعا کنیم تا خداوند دروغ گویان را به لعنت (و مجازات) خویش گرفتار سازد. »
لحظات مباهله فرا رسید ودیدگان حیرت زده مسیحیان سیمای مطمئن و آرام پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را مشاهده کردند که قدم به میدان مباهله می گذارد؛ در حالی که کودکی را در آغوش دارد و دست گلبوته ای دیگر را در دست می فشرد. بانویی در پس حضرتش حرکت می کند و در پشت سر آنها شوی افتخار آفرین این بانو، چهره آشنای عبادت و رزم، گام بر می دارد. به راستی، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم تا چه اندازه به دعوت و دعای خود اعتقاد دارد که عزیز ترین کسان خود را به وادی بلا و خطر آورده است؟!
... چنین بود که گروهی از نجرانیان مسلمان شدند و بقیه از بیم هلاک شدن، جزیه دادن را پذیرفتند و از در صلح درآمدند و شاه مردان به گواهی همین آیه به « نفس پیامبر و جان رسول خدا » شهرت یافت.[1]
- بحار الانوار / ج 25 / ص 223[1]
جمعه اوّل ذی الحجّه سال 10 هجری قمری، 13 اسفند
سال 10 هجری شمسی، اوّل مارس سال 632 میلادی
در هفتمین روز از طیّ مسیر مدینه تا مکه، کاروانیان با عبور از« جُحْفَه » و« غدیر خم » عازم «قُدَیْد»می شوند. « جحفه » در 165 کیلومتری مکه، میقاتِ کسانی است که از مسیر شام و مصر به مکه مشرّف می شوند. ( امروزه هم وطنان ایرانی مانیز- درصورتی که دربرنامه حج آن ها، تشرّف به مکه پیش از زیارت مدینه باشد – ازاین میقات احرام می بندند.) تقریبا درسه کیلومتری این محل به طرف مکه، غدیرخم قراردارد که آب گیری باصفا درخود دارد ودرختانی کهن سال برآن سایه انداخته اند.
جحفه – که سه راهی مسیرهای مدینه، عراق و مصر به حساب می آید - خود یادآور خاطرات شیرینی است. یک سال پیش، یعنی درسال نهم هجرت، درهمین محل بود که امیرمؤمنان علیه السلام به ابوبکر رسیدند و مأموریت ابلاغ آیات برائت را از اوتحویل گرفتند وبه دستورپیامبرخدا صلی الله علیه واله وسلم ، وی رابه مدینه بازگرداندند.
چنان که می دانیم، وقتی آیات آغازین سوره برائت نازل گردید و رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمان یافتند که آن آیات را درایّام حج به مشرکان ابلاغ واتمام حجّت کنند، ابتدا ابوبکر را، به سبب کینه نداشتن مشرکان از وی و اصرار برخی از دوستانش، به همراه چهل نفر، مأمور انجام فرمان ساختند ؛ اما ... ساعتی بعد، جبرئیل نازل گردید وپیغام خدارا رسانید که:
« این کار را حتما باید خود پیامبر یا کسی که از او باشد، صورت دهد.»[1]
دراین جا بود که امیرمؤمنان علیه السلام – که بیان قران « نَفْسِ نبی » و« جان پیامبر» بود - مأموریت یافت و پای در راه گذاشت تا تنها و یگانه در برابرمشرکان مکه بایستد وپیام را ابلاغ کند.
... چنین بود که جحفه باردیگر فضیلت بی حد و برتری بی قیاس ابوتراب را نسبت به دیگرمسلمانان گواه آورد و درپی آن، در دهم ذی الحجّه سال نهم، بانگ رسای علوی درجَمَره عَقَبه در مِنا طنین انداز شد که :
« بَرائتُ مِن اللهِ و رسولِه إلی الّذینَ عاهدْتُم مِنَ المُشرِکینَ ...» (سوره توبه)
« خدا و رسول او، ازعهدی که مشرکان با شما بستند و شکستند، بیزاری می جوید... »
-بحارالانوار / ج 35 / صص 284 – 313 و الغدیر / ج 6 / صص 338 - 341[1]
پنج شنبه 30 ذی القعده سال 10 هجری قمری، 12 اسفند
سال 10 هجری شمسی، 28 فوریه سال 632 میلادی
امروز، آخرین روز از ماه ذی القعده است و کاروان حج در طیّ مسیر از مدینة النّبی تا مکه، به محلی بنام « أبواء » می رسد. این دیار برای پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم ، خاطرات تلخی را به یاد می آورد. حدود پنجاه و هفت سال پیش – آن گاه که فرزند یتیم عبدالله علیه السلام همراه با مادر جوان خویش آمنه علیه السلام ، از زیارت قبر پدر در یثرب باز می گشتند – در همین محل بود که دیدگان مقدس او در رحلت مادر گران قدرش اشکبار شد و در موقعیتی که تنها شش بهار از عمر سرور پیامبران الهی سپری شده بود، با غم فراق مادر همنشین شد.
این همه بار غم بسیار تلخ می نمود، امّا محمّد امین خدا را همیشه با خود داشت و لطف بی پایان خداوندی همراه او بود.
... حال پس از سال ها، آن کودک یتیم، رسالت بیست و سه ساله ی خود را به پایان می رسانید. او به فرمان معبود بی همتا رهسپار مکه شده بود تا آخرین برگ های رسالت خویش را نیز برخواند؛ رسالتی که جزاو کسی را توان تحمّل وانجام آن نبود.
آیا درنبود این یگانه پیشوا – که برای مسلمانان، پدری مهربان است – خداوند امّتِ رسول آخرالزّمان را بی سرپرست رها خواهد کرد وآنان را به سان یتیمانی بی پناه، در وادی حیرت، بی راهبر خواهد گذارد؟! هرگز!
« أنا و علیُّ أبَوا هذهِ الاُمَّه »[1]
« من و علی، دو پدر این امّت ایم. »
آری، در نبود پیامبر بزرگ صلی الله علیه واله وسلم ، امیراهل ایمان علیه السلام پدرانه قافله اسلام را هدایت می کند وآن را به سرمنزل رستگاری می رساند. اگر خداوند مهربان پیامبرش را به بهشت رضوان بازمی خواند به لطف و رحمت خویش برای زمینیان عترت او : علی، فاطمه، حسن، حسین،... و مهدی علیهم اسلام را خواهد گذاشت واینک کشتی نجات وصراط مستقیم خداوند، ولیّ زمان و امام عصر حجة بن الحسن عسکری عجّل الله تعالی فَرَجَهُ الشَریف است؛ اوپدر مهربان شیعیان و هدایت گر امّت هاست که :
« السَّلامُ علی مَهدیِّ الاُمَم »[2]
« سلام بر مهدیّ امّت ها. »
-بحار الانوار / ج 16 / ص 95 و ج 23 / ص 259[1]
-مفاتیح الجنان / ص 529[2]